هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

هستی مامان و بابا

6

سلام دختر ناز مامان خوبی جیگرم؟ با چند روز تاخیر میخوام از روزای 6 ماهگیت بنویسم عزیز دلم وقایع مهم این ماه بیشترش شیطونیای شما بوده مامانی؛ از اوایل این ماه تلاش میکردی که چهار دست و پا بری اما نشد و الان  بیشتر تلاش میکنی راه بری ؛ شاید شما هم مثل بعضی از نی نی های دیگه اصلا چهار دست و پا نگیری و بخوای راه بیفتی. اما من دوست دارم چهار دست و پا هم بری دخملیه مامان  از صبح که با صدای جناب عالی بیدار میشیم تا خود شب سر و صدا میکنی و واسه خودت آواز میخونی البته گریه هم که جای خود دارد اصلا فراموش نمیکنی که هر از گاهی یه جیغ بنفش بزنی و  دقایقی مارو میهمان صدای نازت کنی هستی جونم خیلی خیلی خو...
16 دی 1391

7

سلام دختر نازم ببخشید که پست 7 ماهگیتو با 2 ماه تاخیر میزارم مامانی  بزار به حساب دست تنها بودنم و کلی کار که به خاطر شیطنتای شما خوشگل خانوم که نمیرسم به موقع انجام بدم . خوب اینم از عواقب مادر شدنه که سوای تمام بی نظمیاش که کم هم نیست  خیلی خیلی شیرینه و دلچسب  عزیز دل مامان شما 7 ماهگیت رو با واکسن و تب و یه سرماخوردگیه مختصر شروع کردی و به جز 4 روز اولش که خیلی هم سخت بود بقیه ی این ماه رو حسابی آتیش سوزوندی و کما فی سابق دلبری کردی و دل همه رو بردی اون دور دورا  غذا خوردن رو شروع کردیم با کمک مامان من و شما همه چی دوست داری غیر از فرنی . آب گوشت و میوه خیلی دوست داری و بقیه غذاهارو به تدریج به رژیم غذاییت اضاف...
16 دی 1391

5

  سلام عزیز دل مامان، چند روزی دیر آپ کردم وبلاگتو ، ببخشید مامانی سرم شلوغه هم به خاطر عمل بابایی و هم به خاطر سرماخوردگی خودم که چند روزی برنامه هامونو به هم ریختن، اما دیگه شکر خدا الان که دارم پست جدید میزارم همه چیز روبه راهه و هم بابایی بهتر شده و هم من دیگه روزای بحران رو پشت سر گذاشتم . دختر نازم ، هستی مامان ، این روزا انقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که مامانی دلش میخواد قورتت بده . نینازه مامان خیلی خیلی اکتیو شدی یک لحظه هم سر جات بند نمیشی یا مدام در حال غلت زدنی و یا داری یه چیزی رو داغون میکنی ( یا روزنامه و یا کتابای داستانتو ) به برنامه های تلویزیون هم علاقه نشون میدی و قش قش میخندی منو بابایی حسابی لذت میبریم...
16 دی 1391

3

روزی که واکسن دو ماهگی رو گرفته بود .بغل مامان جون (مامان من) داریم میریم خونه مامان اینا تا چند روزی اونجا باشیم .از تب و درد بعد واکسن میترسیدم ولی سوای یکی دو ساعت بعدش که کمی بیقراری داشت بقیه روز حالش خداروشکر خوب بود و به خاطر قطره استامینوفن بیشتر روز خواب بود. اینجا رفته بودیم خونه خاله سعیده برای شام &خاله جون هستی خانوم رو پاگشا کرده بود و اون پاکت پول هم کادوی خاله سعیده س دستش درد نکنه ایشالله به زودی زود برای نی نی  خاله جون جبران میکنیم   این عکس خاله سانازه وقتی 4 ماهه بود خیلی شبیه  هستی جونمه اینجا دایی جون برای اولین بار هستی رو بغل گرفته تا اون موقع میترسید چون خیلی کوچمو...
16 دی 1391

4

سلام مامانای مهربون و نی نی های نازشون خوبید؟ خوش میگذره؟ هستی مامان تو ماه چهارم زندگیش انقدر ناز و دوست داشتنی شده که دل همه رو برده خانوم خانوما راحت میچرخه و سعی میکنه روی دستاش بلند شه اما هنوز زوده و فقط سر و صدا میکنه و جیغ میزنه و تا ما برش نگردونیم نمیتونه به پشت برگرده دستاشو با شدت و اشتهای زیاد میخوره صداهای زیادی در میاره و تلاش میکنه حرف بزنه و صدای کسی رو که باهاش حرف میزنه تقلید کنه البه فقط آهنگ کلام رو فعلا همه دور بریارو میشناسه و تو بغل غریبه ها چند ثانیه ای غریبه گی مینه اما خیلی سریع یه لبخند میزنه و یادش میره که آشنا نبود کلا با همه دوسته بچه م دوست داره خوابیده و درازکش شیر بخوره و د...
16 دی 1391
1